کوتاهی عمر و غم


کوتاهی عمر و غم



نه  تو می مانی ، نه اندوه ، و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب  نگران  لب  یک  رود  قسم
و به کوتاهی ان لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنان که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده ، به غم ، وعده این خانه مده