دلگیرم از خودم، از خدا، از همهههههههههههههههه
دیگه امیدی به زندگی ندارم، دیگه شوقی ندارم، دیگه انگیزه ندارم ............
وقتی هیچ کس رو نداری توی این دنیای بزرگ که به حرفت صادقانه گوش کنه
وقتی کسی رو نداری که به درد و دلت گوش کنه و ببینه چه مرگته، اونوقته که زندگیت بی معنی میشه...
وقتی حتی خدا هم دیگه دوستت نداره ... دیگه صدات نمیزنه و جوابتو هم نمیده ... وقتی وقتی وقتی .......
:( من که دیگه بریدم از زندگی ....
مرد ثروتمند بدون فرزندی که به پایان زندگی اش رسیده بود کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد :
“تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم نه برای برادر زاده ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران” اما اجل به او فرصت نداد
وقتی که نوجوان بودم یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بود و به نظر می رسید وضع مالی خوبی نداشته باشند. شش بچه مودب که همگی زیر دوازده سال سن داشتند و لباس هایی کهنه و در عین حال تمیز پوشیده بودند دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان زیادی در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند صحبت می کردند ؛ مادر نیز بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد. وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند متصدی باجه از پدر خانواده پرسید : چند عدد بلیط می خواهید ؟
از یک جایی به بعد آلیس می‌شوی در عجایب سرزمینی
که جز خاطره پای هیچ عصایی به آنجا باز نمی‌شود.
از یک جایی به بعد به خودت که می‌آیی پر شدی از رفت و آمد رویاهای پابرهنه‌ای
که اعتبارشان نسبت مستقیم دارد با آرزوهای خطور نکرده در سر واقعیت!
با ما بپر رفیق ...!!
بچه ها محلش ندین، تیپش به ما نمیخوره ..!!
بچه ها امشب به فلانی نگین که داریم میریم دور بزنیما، قیافش یه جوریه، آبرو ریزیه ..!!
اوه، بابات چیکارست؟ مایه دارین یا نه؟ ها؟ ماشین نداری از خودت؟ پس برو، برا ما اُفت داره با ما بگردی
بکس ما همه بچه خفنا هستن و بچه شاخا ... اگه شاخی می تونی بیای توی بکس ما ...!!
و ...
چقدر آدما بد شدن ...
چقدر نامردی زیاد شده....
چقدر خیانت زیاد شده...
چقدر دل شکستن راحت شده...
چقدر پول کسی رو خوردن راحت و زیاد شده...
