ما هستیم که زندگی را میسازیم
مرد ثروتمند بدون فرزندی که به پایان زندگی اش رسیده بود کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد :
“تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم نه برای برادر زاده ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران” اما اجل به او فرصت نداد
مرد ثروتمند بدون فرزندی که به پایان زندگی اش رسیده بود کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد :
“تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم نه برای برادر زاده ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران” اما اجل به او فرصت نداد
وقتی که نوجوان بودم یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بود و به نظر می رسید وضع مالی خوبی نداشته باشند. شش بچه مودب که همگی زیر دوازده سال سن داشتند و لباس هایی کهنه و در عین حال تمیز پوشیده بودند دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان زیادی در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند صحبت می کردند ؛ مادر نیز بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد. وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند متصدی باجه از پدر خانواده پرسید : چند عدد بلیط می خواهید ؟