رویاهای بر باد رفته


 رویاهای بر باد رفته



از یک جایی به بعد آلیس می‌شوی در عجایب سرزمینی 
که جز خاطره پای هیچ عصایی به آنجا باز نمی‌شود.


از یک جایی به بعد به خودت که می‌آیی پر شدی از رفت و آمد رویاهای پابرهنه‌ای 
که اعتبارشان نسبت مستقیم دارد با آرزوهای خطور نکرده در سر واقعیت!


از یک جایی به بعد خارج از فهم جوانی و پیری خاطره در تو دلقکی می‌شود 
که زورش دیگر به اتمام یک سیرک خنده‌دار نمی‌رسد..


از یک جایی به بعد شهر در خاطرات ذهنی‌ات به گل می‌نشیند تا دست از عصا درازتر برگردی.. 
برگردی به خواب، به رویا، به هر چیزی که دیدنش از زندگی عینی، لذت‌بخش‌تر است.


از یک جایی به بعد فقط باید خوابید که تنها خواب تو را به تمامی آنچه که از دست رفته است 
و به رویاهای خوش بر باد رفته پیوند خواهد زد..



نادر ابراهیمی



یک جاهایی برای آدم اتفاقاتی میافته که چون و چرای اونو نمیدونه ...

 گاهی این اتفاقات و گاهی خیلی بد بنظر ما می رسند...


گاهی این اتفاقات از روی سهل انگاری های خودمون بوده،

و

گاهی ناگهانی و خیلی سهمگین وارد زندگیمون میشن.


اما اینجاست که امید به خدا رو نباید فراموش کنیم


یا بهتره بگم که اگر از اتفاقات از قبل ترش آگاه بودیم

دیگه شاید برایمان شیرینی جذابِ خودشو نداشت


و شاید دیگه برای بدست آوردنش تلاشی نمیکردیم


و شاید از اون اتفاق تلخ دیگه عبرتی نمیگرفتیم

یه جورایی زندگی بی مزه میشد


زندگی به همین پستی و بلندیاش قشنگ و شیرینه


اونی که فقط خوشی داره از حلال و حروم

یه روزی میبینی دیگه چیزی ارضاش نمیکنه که خوش باشه


چون پستی و کمی هارو ندیده،

قشنگیه هر چیزی به اینه که با تلاش بدست بیاد.